آه چه حالی دارد
ای باغچه ی خشک بزرگ
من که می خواهم
سبزشوم،
خاک یک ســـــــــــــــــــــــــــــــــــــــرو شوم
خاک یک سـرو بلــند
که در آن گنجشکان
حرفی از مهر شاهین بزنند
همه آنجا گویند
گرگ ها خوب شدند
میش ها را به کمین می گیرند
بوسه ای از ته دل...
آه چه حالی دارد
جغدها شوم ندارند هرگز
همه در آبادی
چهچه زیبا دارند
وهمه
همهمه شادی را
زیر این سرو بلـند می خوانند
تا که فرشی از ابریشم مرغوب که در باغچه نیست بندازند
روی آن فرش قشنگ
دخترک غلت خورد،
آه چه حالی دارد
بی نگاهی که در آن وحشت بی جایی نیست
دخترک
رقص کند
نازکند
سفره دل باز کند
او نگوید باد برده
پسری وجدانش
وبه چشمانش
آبی جز مهر ندیده باشد
او نگوید در شهر که گلی هست
که خارش به دلی بنشیند
او فقط
ناز کند
رقص کند
لب به لبهای قشنگ معشوق
تکیه برســرو بلـند
آغوش به گرمی.......................
باز کند
آه چه حالی دارد
تا حرارت
حس خشکی بدهد سـرو بلند
من که می خواهم
خاک شوم
خاک این سرو شوم
جواد ابطحی (آتش
مانوشتیم و گریستیم